بهزاد همراهی، مشروطهخواه معترض به جمهوری اسلامی که در جریان خیزش سراسری سال گذشته در تهران بر اثر شلیک گلولههای ساچمهای نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی بینایی کامل یکی از چشمان و ۵۰ درصد از بینایی چشم دیگرش را از دست داد، روز جمعه ۲۴ شهریور در گفتوگو با ایندیپندنت فارسی جزئیات اعتراضهای روز ۲۴ آبان ۱۴۰۱ در محله صادقیه (آریاشهر) تهران و ماجرای مجروح شدنش را شرح داد و گفت که معتقد است تنها نیروی قابلاتکا در اپوزیسیون جمهوری اسلامی برای روزهای پس از براندازی نظام اسلامی، شاهزاده رضا پهلوی است.
در خیزش سراسری و چند ماهه مردم ایران علیه جمهوری اسلامی، که از اواخر شهریور سال گذشته آغاز شد و چند ماه ادامه داشت، صدها نفر از معترضان با شلیک هدفمند گلولههای سرکوبگران چشمها و بیناییشان را از دست دادند.
بهزاد همراهی نیز یکی از همین معترضان بود که روز ۲۴ آبان ۱۴۰۱ در محله صادقیه تهران و بهدلیل دفاع از یک دختر جوان مورد حمله خشن نیروهای یگان ثارالله متعلق به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قرار گرفت. ماموران در حالی که میتوانستند بدون شلیک و ضرب و جرح او را بازداشت کنند، تصمیم گرفتند از فاصله نیممتری چشم و بینایی بهزاد را هدف گلوله قرار دهند.
این معترض مشروطهخواه و ۴۳ ساله، که چشم چپش را برای همیشه از دست داده و اکنون وضع بینایی چشم راستش نیز وخیم و به ۵۰ درصد رسیده است، از فروردین امسال و بهدلیل تلاش ماموران امنیتی برای بازداشتش، ایران را ترک کرد و در کشور ترکیه پناهنده شد.
بهزاد همراهی متاهل است و دو فرزند خردسال دو و شش ساله دارد. او به ایندیپندنت فارسی میگوید: «چشمم را نشانه گرفتند، ولی قلبم هنوز میتپد. لحظهای نیست که به آن شب و شلیک بیرحمانه ماموران از فاصله نزدیک و خونین شدن دنیا از دریچه چشمانم فکر نکنم. هر لحظه صدای منفجر شدن تخم چشمم را در گوشهایم میشنوم. اما حالا، در آستانه سالگرد این خیزش ملی، با اطمینان میگویم که از راهی که رفتم پیشمان نیستم و اگر به عقب بازگردم، قطعا دوباره به خیابان میروم و میجنگم. خون من از صدها جوان کشتهشده در راه آزادی رنگینتر نیست.»
این معترض، که در زمان خیزش سراسری ساکن کرج و در تهران مشغول به کار بود، بر اساس فراخوانهای مردمی و در سالگرد کشتهشدن صدها ایرانی در اعتراضهای ۲۴ آبان ۱۳۹۸، روز ۲۴ آبان ۱۴۰۱ به تجمعهای مردمی علیه جمهوری اسلامی در محله صادقیه تهران پیوست. بهرغم پراکنده شدن جمعیت پس از گذشت ۴ ساعت، او همراه با ۳۰ نفر دیگر در محل اعتراض ماند و به مبارزه خیابانی ادامه داد.
در نهایت، پس از افزایش تعداد نیروهای سرکوبگر سپاه در مقابل کاهش جمعیت معترضان، بهزاد همراه با چند نفر دیگر به یک ساختمان مسکونی پناه بردند، اما نیروهای یگان ثارالله سپاه آنها را تعقیب کردند و وارد همان ساختمان شدند.
بهزاد همراهی میگوید: «ساعت هشت شب بود و درون ساختمان قایم شدیم. من و دختری دیگر پشت یک ماشین بودیم. اما ماموران همهجا را میگشتند و ناگهان دیدم که ماموران از پشت سر موهای دختر کناریام را گرفتند و کشیدند تا او را با خود ببرند. در حالی که در آن لحظه میتوانستم فرار کنم، اما وجدانم راضی نشد و نتوانستم این صحنه را تحمل کنم. در نتیجه، با آن مامور درگیر شدم. خوشبختانه تلاش من موثر بود و آن دختر معترض فرار کرد، اما خودم گیر افتادم و یک نفر از پشت دستهایم را گرفت و قفل کرد. سرم را که بالا آوردم، لوله تفنگ جلوی چشمانم بود. از فاصله یک وجبی با گلوله پینتبال زد توی چشمم.»
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
«چگونه اینقدر بیشرف و سنگدلید؟»
بر اثر شلیک مامور سپاه و علاوه بر ساچمهها، خردههای شیشه عینک بهزاد نیز به درون چشمهایش رفت. این معترض در آن لحظه تنها توانست فریاد بزند که «وای کور شدم» و سپس همان جا نشست. در ادامه، نیروهای مسلح سپاه بهزاد را کتک زدند و با مشت و لگد به بیرون از ساختمان بردند تا بازداشتش کنند. اما زمانی که با حجم زیادی از خونریزی چشمان او و احتمال مرگ و نابیناییاش مواجه شدند، ترجیح دادند بهزاد همراهی را در همان وضع رها کنند و بروند.
بهزاد همراهی میگوید از فردای همان روز تحت درمان بوده است. چند عمل روی چشمانش انجام شد، اما هیچکدام فایدهای نداشت. حالا علاوه بر چشم چپش که کاملا تخلیه شده، میزان بینایی چشم راستش نیز بهدلیل اصابت گلوله به ۵۰ درصد رسیده است و «شاید همینطور کاهش یابد.»
این معترض افزود: «سوال من از ضاربم این است که چقدر پول گرفتی تا بزنی چشم مردم را دربیاوری؟ چطور اینقدر بیشرف و سنگدلید؟ پولی که گرفتی به این جنایت میارزید؟ آن را راحت به سر سفره زن و بچهات بردی؟ در چه خانوادهای بزرگ شدید؟ آن پدر و مادر ذرهای برای بچههایشان وقت نگذاشتند که انسانیت را به آنها یاد بدهند؟ همهچیز پول نیست. انسانیت خیلی مهم است. او را به دست روزگار میسپرم تا انتقام من و امثال من را از او بگیرد. او قطعا تقاصش را در همین دنیا پس خواهد داد.»
بهزاد همراهی میگوید هر بار که پسر شش سالهاش به صورت پدرش نگاه میکند، سرش پایین میافتد و بیصدا به داخل اتاق خودش میرود. اما دختر دو سالهاش با هر بار صدای آلارم گوشی، مادرش را صدا میزند یا خودش قطره به دست به سراغ پدر میرود و میگوید: «چشم بابا اوف شده.»
این آسیبدیده چشمی، که پیش از اینها نیز با حکم قاضی صلواتی و بهدلیل حضور در تجمع اعتراضی سال ۱۳۸۲ در کوی دانشگاه شش ماه در زندان اوین محبسوس بوده است، اکنون میگوید عاشق وطن و خاک آن است و لحظهشماری میکند تا زودتر به ایران بازگردد: «این راهی است که خودم انتخاب کردم و اصلا از آن پشیمان نیستم. هر وقت آن صحنه را بهیاد میآورم گریهام میگیرد. چشمم را از دست دادم، ولی واقعا خوشحالم که توانستم جان یک دختر جوان را نجات دهم.»
تنها امیدمان به شاهزاده است
این معترض مشروطهخواه و مبارز در بخش پایانی سخنانش، ضمن دعوت از مردم ایران به حضور مجدد و حداکثری در خیابانها و تشویق شهروندان به گسترش اعتراضهای براندازانه علیه جمهوری اسلامی، درباره شاهزاده رضا پهلوی میگوید: «بزرگترین آرزوی من آزادی ایران است و اینکه بهزودی همه ما همراه با شاهزاده رضا پهلوی به ایران بازگردیم. تا وقتی جمهوری اسلامی بر سر کار باشد، هیچوقت ایران آباد و آزاد نخواهد شد و کسی از ته دل نمیخندد. تنها کسی که باعث سربلندی ایران خواهد شد شخص شاهزاده رضا پهلوی است. تاریخ ایران این نکته را به ما اثبات میکند، چون تنها خاندان پهلوی بودند که در چند صد سال اخیر به ایران خدمت کردند. ما باید به دوران باشکوه ایران بازگردیم و جز شاهزاده هیچ آلترناتیو دیگری برای ایران نداریم تا مردم به رفاه و امنیت و آزادی برسند.»